چرا باید موهای ناحیه تناسلی خود را سیگار بکشم؟ روز وحشی من به دنبال دستورات آوانگارد یوکو اونو | هنر و طراحی
دبلیوآموزش هوس کردن ما همیشه داریم، هر چند پیش پا افتاده یا بدیهی. مارکوس اورلیوس امپراتور روم نوشت: «اگر درست نیست، این کار را نکنید.» او هنوز هم تا به امروز مورد احترام است. اخیراً، 12 قانون زندگی جردن پترسون با این توصیه آغاز می شود: “صاف بایستید و شانه های خود را به عقب برگردانید.” بیش از 10 میلیون نسخه فروخته است.
مهم نیست که این دستورالعمل چقدر خنده دار است، به نظر می رسد مردم اگر معتقد باشند که منجر به روشنگری و پیشرفت می شود، به آن اعتبار می دهند. این موضوع توسط هنرمند آوانگارد یوکو اونو در کتاب خود در سال 1964 به رسمیت شناخته شد گریپ فروت. این شامل 200 مجموعه دستورالعمل است که بین سال های 1953 و 1964 نوشته شده است. به قول او، آنها آثار هنری ناقصی هستند. هدف الهام بخشیدن به خوانندگان است تا آنها را “به پایان برسانند” – با رعایت آنها، یا با پاسخ دادن به آنها در ذهنشان. یک دیوار کامل از دستورالعمل های او در نمایشگاه Ono که اخیراً در تیت مدرن لندن افتتاح شده است وجود دارد.
زبان آنها خلع سلاح ساده است. با این حال، آنچه مانند دستورالعملهای کنار یک غذای آماده خوانده میشود، اغلب حاوی خواستههای پیچیده و حتی بیمعنی است. اثری به نام نقاشی وجود داشته باشد فقط وقتی کپی یا عکاسی شود به شما پیشنهاد میدهد: «اجازه دهید مردم از نقاشیهای شما کپی یا عکس بگیرند. نسخه اصلی را نابود کنید.» در عین حال، تصاویر غیرواقعی و غیرواقعی می توانند خنده دار و با صدای بلند خنده دار باشند. قسمت پشتی I دستور می دهد: «چراغ را خاموش کن. چهار ساعت پشت سر آدم بایست.» Smell Piece پیشنهاد می کند: «از یک کارت نام بدون نام استفاده کنید. به جای آن یک آدرس و یک بو بگذارید.»
من نگرانم که کاملاً همه چیز را درک نمی کنم، اما کمک در دسترس است. در سال 1971، اونو این سرنخ را ارائه کرد: «برای درک قطعات، باید آنها را انجام دهید. حتی انجام آنها در ذهنتان، بخشی از راه را برای ارتباط بهتر با خودتان ایجاد میکند.» بنابراین، 60 سال پس از انتشار گریپ فروت، تصمیم گرفتم دقیقاً همین کار را انجام دهم – و همچنین در نیویورک، جایی که نوشته شده بود.
قطعه هواپیما
اولین من، به نام قطعه هواپیما، در فرودگاه JFK آغاز می شود. این درخواست می کند: “هواپیما را اجاره کنید”. «همه را دعوت کنید. از آنها بخواهید قبل از سوار شدن وصیت نامه ای برای شما بنویسند.» تصمیم گرفتم ابتدا به دنبال مشاوره حقوقی باشم.
وکیل که ترجیح می دهد ناشناس بماند، می گوید: «من هیچ وکیلی واقعی نمی شناسم که این کار را انجام دهد. «بیشتر آنها حس شوخ طبعی ندارند. شاید بتوانید یک وکیل محروم پیدا کنید که بتواند مدارک تهیه کند – اما انجام این کار غیرقانونی است.» خوشبختانه، من دقیقاً چنین وکیلی را پیدا کردم که در بستر کووید است و مایل است به من شوخی کند. او قراردادی می نویسد که اساساً اعلام می کند: “اگر من هنگام پرواز از فرودگاه JFK بمیرم، تمام دارایی خود را به اوبا باتلر وصیت می کنم. اگر از این پرواز جان سالم به در ببرم، این وصیت باطل خواهد شد.»
اکنون فقط باید کسی را متقاعد کنم که این وصیت نامه را امضا کند و به طور بالقوه تمام دارایی خود را به من تحویل دهد. در صف پرواز خطوط هوایی اتحاد، فهد را ملاقات می کنم که دخترش او را همراهی می کند. او در کلاس تجاری برای کار به ابوظبی می رود. به عنوان یک تاجر، او احتمالا به زمین های مستأصل عادت کرده است، بنابراین من بهترین هایم را به او می دهم.
او می خندد: «حتما. “چرا که نه؟” قبل از اینکه متوجه شوم، فهد پذیرفته است که در صورت مرگ، همه چیزهایی را که در چمدانش است، امضا کند: لباس های طراح، لپ تاپ، کفش های هوشمند. امروز می تواند یک روز موفق – اگر غم انگیز – باشد. ما روی معاملهمان تکان میدهیم و قبل از اینکه فرودگاه را ترک کنم، اندازههای او را محاسبه میکنم و شماره پروازش را یادداشت میکنم.
قطعه گفتگو
این یکی کمی طولانی تر است. شروع می شود: «درباره مرگ یک فرد خیالی صحبت کنید». «اگر کسی علاقه مند است، یک عکس قاب مشکی از متوفی بیاورد و نشان دهد. اگر دوستان شما را دعوت کردند، با توضیح در مورد مرگ آن شخص، خود را معذور کنید.
من این مورد را در نظر میگیرم، در زیر آفتاب زمستانی به سمت پارک میدان تامپکینز قدم میزنم، از ترس این که شاید کار خوبی نباشد. من مستقیماً از مغازه لوازم هنری آمده ام، با یک قاب مشکی جدید مسلح شده ام. چند ساعت قبل، این کلمات را در یک تولیدکننده تصویر هوش مصنوعی قرار میدادم: «دفترچه تشییع جنازه یک فرد دلسوز را نشان دهید که خیلی جوان مرده است». نتیجه یک تصویر با کلمات همراه است، اما هر یک از آنها چرند است – جدا از چیزی که تقریباً می تواند یک نام باشد: Eabi.
“میتونم کنارت بشینم؟” به مردی روی نیمکت می گویم که گیتار آکوستیک در دست دارد. او به من خیره می شود. “اره حتما.” کمی جابه جا می شود و به من می گوید که نامش یعقوب است. می نشینم و آهسته و بی صدا سعی می کنم آنقدر شجاعت ایجاد کنم که سکوت را قطع کنم. میگویم: «میدانی، اخیراً دوستی را از دست دادم.» من قاب را تولید می کنم. یعقوب صدای دلسوزانه ای در می آورد و خیره می شود. “دوست من Eabi.”
او می گوید: «متاسفم» و من سر تکان می دهم و ساکت می مانم. “او خیلی جوان به نظر می رسد. آیا بدتان نمی آید که بپرسم او از چه چیزی درگذشت؟» قورت می دهم. من برای این برنامه ریزی نکرده بودم من می گویم: “در واقع من مشکلی ندارم” و سپس مکث می کنم. “یک بیماری. یک بیماری بد.” جیکوب به قاب خیره می شود و چرخ دنده های ذهنش شروع به چرخیدن می کنند. او متوجه متن غیرقابل کشف می شود، اینطور نیست؟ او به من زنگ می زند!
جیکوب میگوید: «برای از دست دادنت خیلی متاسفم.» و سر سالم دیگری تکان میدهد. تبادل به پایان می رسد و من تصمیم می گیرم بروم و برای او آرزوی سلامتی کنم. دارم از عرق می ریزم. به آپارتمانم برمی گردم.
Fog Piece II
به نظر من تعامل کافی است. وقت آن است که به درون نگاه کنیم. Fog Piece II عالی به نظر می رسد: «پرتقال را لهستانی کنید». یک تکه میوه برمی دارم و با عصبانیت شروع به پولیش می کنم. چیز زیادی برای آن وجود ندارد، بنابراین تصمیم میگیرم درباره کاری که امروز انجام میدهم فکر کنم. احساس می کنم مثل یک ماریونت که تارهایش را کشیده است. اونو در هنگام نوشتن دستورالعملهای خود احتمالاً انتظار داشت که مردم چه کاری انجام دهند – و آنها خط را کجا بکشند. من درست در دستان او بازی می کردم، متوجه شدم. وقت آن است که یک قدم جلوتر بروم، کاری را انجام دهم که او انتظارش را نداشت، تا خودم را از دست این عروسک گردان آوانگارد رهایی بخشم.
تکه دود
این یکی دستور می دهد: “هر چیزی که می توانید سیگار بکشید”. “از جمله موهای ناحیه تناسلی.” من به سمت فرار آتش خود می روم، با یک سیب بونگ که از طریق WikiHow مد شده است. من آن را با موهای تازه کنده شده در ناحیه تناسلی پر می کنم، فندک را بیرون می آورم و تپه را به آتش می کشم. بلافاصله دود به پشت گلویم می خورد و می سوزد. سرفه میکنم و احساس میکنم که میخواهم به عقب بیفتم. دود از دهان من خارج می شود – دود از موهای ناحیه تناسلی من! واقعیت کاری که در واقع انجام داده ام به شدت به من ضربه می زند. شوخی با من است، اینطور نیست؟
من به پایان سفر گریپ فروت خود نزدیک می شوم، اما احساس نمی کنم به روشنگری نزدیکتر باشم. در واقع، احساس میکنم گامهای نسبتاً واپسگرای خطرناکی برداشتهام، که هر کدام را میتوان نامید: «لحظهای که همه چیز اشتباه شد». با انتظارات کم، آپارتمان را ترک می کنم و برای آخرین درخواستم آماده می شوم.
نقاشی برای دست دادن (نقاشی برای ترسوها)
من بالای پله ها در ایستگاه مترو پارک یونیون اسکوئر ایستاده ام و یک بوم در دست دارم. من آماده ام. آتش دور شو، یوکو. این یکی دستور می دهد: «یک سوراخ در بوم دریل کنید، و دست خود را از پشت بیرون بیاورید. از مهمانان خود در آن موقعیت پذیرایی کنید. دست بدهید و با دست صحبت کنید.»
در حالی که جمعیت از پلهها بالا میروند و از کنارم میگذرند، بوم را سوراخ میکنم، ساعدم را از میان میبرم و دستم را دراز میکنم. کسی آن را می گیرد! و تکانش می دهد! بعد یکی دیگه! بوم را پایین میآورم و متوجه میشوم که زنی دارد با تلفنش همه اینها را مستند میکند و لبخند میزند. سپس مردی میانسال با کلاه بیسبال به سراغم می آید. او می خواهد صحبت کند.
او با هیجان می گوید: «چه تصویر قدرتمندی است. «هنر توسط بنیادها و بورژوازی کنترل می شود. دست دادن شما اتحادهایی را علیه هنر فاسد ایجاد می کند. تصویر قدرتمند، تصویر قدرتمند.” او راه می افتد.
با انداختن بوم، متوجه میشوم که بالاخره چیزی را دارم که نمیدانستم دنبالش میگشتم: یک تفسیر، یک نوع معنای. بعداً، صفحهای از گریپ فروت میکشم: کارت پستالی که اونو خلق کرده و روی آن به من دستور میدهد که یک دایره بکشم. اما این بار تصمیم گرفتم اطاعت نکنم. در عوض، کلماتی را که مردی که کلاه بیسبال به تن داشت به من می نویسم.
سپس آن را به اداره پست می فرستم و به هیچ جا می فرستم.