اندرو اوهاگان در مورد خانواده، آزادی و شکاف نسلی، «ترک خانه در گذشته یک مراسم گذر بود» | داستان
مناگر در دهه 1980 یک نوجوان طبقه کارگر بودید، بیشترین انتظار از شما در خانه این بود که به زودی آن را ترک کنید. عاشقانه های قریب الوقوعی قابل تصور بود، اما تعداد کمی از آنها در آتش دو میله ای روح می سوختند تا این تصور که ممکن است به زودی کلید درب ورودی خود را داشته باشید. فکر می کنم در مورد آن خواب دیدم، هوورینگ که شخصاً می توانستم فرکانس آن را کنترل کنم، موسیقی با صدای کامل، خواب بیش از حد هرگز تبدیل نمی شود درام های روانی شامل ویسکی بل و پلیس – آپارتمان خودم، جایی که می شد همه غم را پشت سر گذاشت و قوطی ها را از یخچال ممنوع کرد.
در اواخر دهه 1950، والدین من «زندگی مجردی» را انجام نداده بودند. همانطور که در گلاسکو می گفتند، آنها “خارج از خانه ازدواج کردند”، مادرم در 19 سالگی. “تو تختت را مرتب کردی، پس می توانی در آن دراز بکشی” یکی از جملات مورد علاقه مادربزرگم بود، انگار که نگاه می کند. پس از خود یک فعالیت نوپا نبود، بلکه یک الزام اخلاقی بود که بهای گزافی را برای شکست به همراه داشت. توانایی “ایستادن روی پای خود” (مورد علاقه دیگر) همراه با این انتظار بود که نگذارید علف زیر آنها رشد کند، دستورالعملی برای مراتع جدید، شاید یک خیابان آنطرف، با همسر، فرزندان و ماشین لباسشویی خودش دیوید کیناستون مورخ بریتانیایی می نویسد: «در سال 1961 تنها 98466 خانه در بخش عمومی ساخته شد، در حالی که این رقم برای مالکان 170366 بود.» پدر و مادرم ناگهان در دنیایی قرار گرفتند که پیشرفت به معنای ترک خانه و گرفتن وام مسکن بود. همانطور که معلوم شد، آنها مستاجرینی بودند که در استخوانهایشان ترسیده بودند. از سوی دیگر، فرزندان آنها قبل از 30 سالگی هر کدام یک آپارتمان داشتند.
رویای رفتن عمیق بود، نوعی شعر برای نسل من که خواسته های سیاسی خود را بر روی تی شرت ها بیان می کرد، همیشه با حسی مالیخولیایی. راهپیمایی می رفتیم. ما بر ضد نژادپرستی تکان خوردیم. اما چیزی داخلی و آرام تر وجود داشت سیاسی در آهنگ هایی که دوست داشتم، از بیتلز، او خانه را ترک می کند تا اسمیت ها، بازگشت به خانه قدیمی. این پیشنهاد برای یک زندگی متفاوت و نوعی پذیرش پشیمانانه بود که ممکن است مجبور شوید آن زندگی را به تنهایی زندگی کنید. به نظر میرسید که فمینیسم، موسیقی راک و قرص کاملاً از کنار والدینم گذشتند، با ترجیح آنها به شرلی باسی، پری کومو، و اغلب به طور تصادفی باردار میشدند. (نباید شکایت کنم: من آخرین نفر بودم.)
هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد مادر و پدرم در جوانی خود تصور می کردند که می توانند تنها زندگی کنند. اما برای من، دور شدن یک موضوع اولیه و پرشور بود، و در مورد شهرهای بریتانیا خیال پردازی می کردم که ممکن است در آنجا فرود بیایم و زندگی را کشف کنم. یکی از برنامه های تلویزیونی مورد علاقه من The Liver Birds بود که در مورد دو دختر در یک آپارتمان در لیورپول بود. برای من، این نویدی بود از آنچه که جهان بیرون ممکن است در بهترین حالت خود باشد: جشن استقلال. من آن را با مادرم تماشا کردم و از واکنشهای او متوجه شدم که این چیزی است که او هرگز نداشته است – آن مدلهای مو، آن گفتگوی پشت سر هم، آن دوست پسرها، آن کت – و مطمئنم وقتی صحبت میکرد تعجب خاصی در صدایش وجود داشت. در مورد آن، گویی شخصی مانند او هرگز نمی تواند خانه را ترک کند. پسرها می توانند به معنای “می توانند انجام دهند” وحشیانه باشند، و من قبلاً داشتم می رفتم. در مدرسه، هر روز صبح نیم ساعت وقت صرف نوشتن در «کتابهای خبری» میکردیم. قرار بود تمرین دستنویسی باشد، اما من از این فرصت استفاده کردم تا برخی از داستانهای خودکار برآوردهکننده آرزوها را امتحان کنم، داستانهایی از خط مقدم اتاق نشیمن جنگزدهمان بنویسم و گزارش بدهم که چگونه به زودی در یک پنتهاوس زندگی خواهم کرد. پاریس.
از همه ما انتظار می رفت که خانه را ترک کنیم، اما این عیب در ستارگان شما بود، شاید اگر خیلی دور سفر کردید یا برتری ذاتی مبدأ خود را فراموش کردید. من به لندن رفتم، و با گذشت چندین دهه، مادرم گفت که این موضوع او را غمگین کرد – “من همیشه فکر می کردم تو برمی گردی” – اما او همچنین آن را به عنوان یکی از دستاوردهای خود تبلیغ کرد که هر یک از فرزندانش رفته اند و ساخته اند. لانه خودشان غرور و مجاورت رقص پیچیدهای برای اجرا در زندگیهایی مانند زندگی ما دارند: پدرم به نزدیکی اهمیتی نمیداد (او فقط غرور میکرد)، و زمانی که در آپارتمانهای خودمان بودیم، به ندرت به دیدنش میآمد. برای مادرم سخت تر بود. او از ما میخواست که خوب کار کنیم، کار داشته باشیم، شریکی پیدا کنیم، خانه بسازیم، اما به وضوح آن را با چیزی که برای او احساس میکرد مثل از دست دادن شخصی کنار هم قرار داد. این یک جدایی بود. بدون تردید. من هرگز واقعاً نمی دانم در مورد آن چه بگویم، اما می بینم که در داستان های من ظاهر می شود – درام های کوچک فاصله ای که می تواند بین افرادی که یکدیگر را دوست دارند پخش شود. هنگامی که من 21 ساله بودم، اتوبوس از گلاسکو به سختی از کارلایل رد شده بود، قبل از اینکه مادرم اتاق قدیمی من را خالی کند و میز آرایش من را با یک میز تزئینی رومیزی جایگزین کند. در قلب او (و او در قلبش زندگی می کرد) من با میل به رفتن به او خیانت کرده بودم و زندگی برای او دقیقاً همینطور بود، یک سری دستاوردهایی که دیگران به هزینه او از آنها برخوردار بودند. او میتوانست بگوید که ما “قرار گرفتیم” و از گفتن این حرف برای دوستانش لذت میبرد، اما من میتوانستم از صدایش بشنوم که احساس میکرد ما او را در خانهای از عکسهای مدرسه قدیمی رها کردهایم.
بیرون رفتن از خانه در گذشته یک آیین گذر بود. در کلاسیک ها وجود دارد، از جین ایر تا رنگ ارغوانی، با تصاویری به خصوص واضح از آن در ادبیات بریتانیای پس از جنگ – آرتور سیتون در حال مبارزه به سمت خانه شورایی در شنبه شب آلن سیلیتو و صبح یکشنبه، جو در اثر شلاق دلانی A Taste of. عزیزم، به ناچار خانواده ای را می سازد که هرگز نداشته است، در حالی که شخصیت های رمان های دیوید استوری و بریل بینبریج همیشه از قفس فرار می کنند یا به سمت کامدن پرواز می کنند یا عادت های قدیمی خانگی را به چالش می کشند، در حالی که برای ایجاد یک زندگی خود تلاش می کنند. آنیتا بروکنر در ترک خانه نوشت: «برای من ضروری بود که در جای دیگری به دنبال امنیت باشم. بعداً در آن رمان، او مرخصی گرفتن از خانواده اصلی خود را به عنوان “درام بزرگ زندگی ما” توصیف می کند. این در جوانی بروکنر و همچنین در دوران جوانی من صادق بود، اما آیا هنوز هم اینطور است؟
اکنون پیشنهاد این است که جوانان اغلب نمی توانند آن را بپردازند، و بسیاری از آنها – که از برگزیت از شیر گرفته شده اند و به انزواگرایی منفی این بیماری همه گیر آگاه هستند – در تصور کردن خود به عنوان یک خارجی منتخب یا افرادی که می توانند خود را انتخاب کنند، مشکل دارند. انتخاب کنید تنها غذا خوردن پیشنهاد همچنین این است که با وجود قیمت خانه و فضای محدود، جوانان ممکن است به دام بیفتند، به نظر می رسد بسیاری از آنها در حالی که هنوز با والدین خود زندگی می کنند دنیای بیرون را در تلفن های خود پیدا می کنند. من در مورد آن مطمئن نیستم – هر نسلی، به ویژه در بریتانیا، تمایل دارد که نسل های دیگر را با نور خود ببیند، اما من احساس می کنم ممکن است چیزی متفاوت در حال حاضر در طرز فکر ما در مورد فضا وجود داشته باشد: شاید این موضوع کمتر به ساختمان ها و ساختمان ها مربوط باشد. بیشتر به اتاق ها مربوط می شود. ممکن است خارج شدن از خانه نه با ترک واقعی، بلکه با عقب نشینی در فضای خود امکان پذیر باشد. به گفته برخی از هنرمندان، قهرمانان TikTok، اینفلوئنسرها و هکرها، اتاق خواب جعبه یک صحنه است، نمادی از عصر – مکانی که احساسات قوی اغلب در فاصله ای از تجربه ایجاد می شود، جایی که صورتحساب ها توسط افراد دیگر پرداخت می شود، جایی که دوستی ها وجود دارد. شدید اما در سردرگمی غیبت فیزیکی انجام می شود، جایی که رابطه جنسی بیشتر یک شایعه یا میاسما از صحنه های نفس گیر آنلاین است، و جایی که انتخاب های خصوصی شما توسط رسانه های اجتماعی تبلیغ می شود. جدای از عدم امکان مالی، ترک خانه برای بسیاری از جوانان ممکن است احساس ترک خانه را داشته باشند خود پشت سر – تعویض مرکز، وای فای رایگان، یک یخچال مجهز، کل استودیوی تولید خود، با نگرانی های «آزادی» در دنیایی کاملاً غیرقابل دسترس. بین سرشماری بریتانیا در سال های 2011 و 2021، تعداد کودکان بزرگسالی که با والدین خود در انگلستان و ولز زندگی می کنند تقریباً 15٪ افزایش یافته است.
در اینجا یک طنز احتمالی وجود دارد. افرادی که اکنون جوان هستند ممکن است شانس اولیه والدین خود را نداشته باشند، اما مفسران می گویند که در نهایت وضعیت بسیار بهتری خواهند داشت، زیرا همه چیز را به ارث خواهند برد. یک گزارش اخیر می گوید که آنها به “ثروتمندترین نسل تاریخ” تبدیل خواهند شد. لیام بیلی، که برای آژانس املاک نایت فرانک تحقیق می کند، استدلال می کند که پیامدهای این انتقال ثروت بسیار زیاد خواهد بود. من فکر میکنم منظور او تأثیر آن بر بازارهای اجاره و املاک است، اما میتواند نشاندهنده افزایش وحشتناک شکاف بین کسانی که ارث میبرند و کسانی که وارث نمیبرند، در آینده باشد. (من به مالیات مسکن اجتماعی بر درآمدهای بادآورده دارایی فراتر از یک ارزش مشخص، حتی پس از مالیات بر ارث و عایدی سرمایه، رای میدهم، فقط برای اینکه شکاف را کمی کاهش دهم و نابرابری را کاهش دهم.) گزارش بیلی همچنین باعث شد به انواع دیگر عواقب فکر کنم، عمدتاً روانی یا فرویدی. چه اتفاقی میافتد وقتی جمعیتی که جوانی کمثمرتر داشتند به بلوغ میرسند که هنوز هم احساس «ساخته شدن» توسط والدین خود دارند؟ (سلام، ایبسن. متشکرم، فیلیپ لارکین.)
مرخصی گرفتن با نویسندگان بزرگ است. ما به گذر حسرت، قدرت ناگفته ها زمان می دهیم. به فیلم جدید فوق العاده همه ما غریبه ها اندرو هیگ نگاه کنید. نویسنده ای که به تنهایی در یک برج خالی به نظر می رسد، سعی می کند پدر و مادر مرحومش را به یاد آورد. او سوار قطار می شود و به خانه ای که در آن بزرگ شده است برمی گردد و در را می زند که توسط مادر مرده اش باز می شود. و سپس نویسنده با بازی اندرو اسکات به اتاق نشیمن می رود و با پدرش می نشیند و سعی می کند سال ها را توضیح دهد. این همان کاری است که هر نویسندهای هر روز انجام میدهد، وقتی پشت میز مینشینیم و دوباره در خانه قدیمی را میکوبیم، به این امید که این بار شناخته شویم و هویت واقعیمان را بشناسند. همان موسیقی ای که آن موقع پخش می شد پخش می شود، همان پرده ها پنجره ها را می پوشاند. فرقی نمی کند چه سالی باشد زیرا همیشه از زمان از دست رفته وام می گیریم.
جملاتی از فیلیپ لارکین وجود دارد که برای من صادقتر از آنهایی است که در مورد لعنت کردن شما توسط پدر و مادرتان است. خانه خیلی غمگین است:
همانطور که مانده بود می ماند
شکل به راحتی آخرین رفتن
انگار برای برگرداندن آنها. در عوض، از دست رفته
هر کس راضی باشد، پژمرده می شود،
دل نداشتن دزدی را کنار بگذارد
و دوباره به همان چیزی که شروع شد برگرد
تصویری شاد از اینکه اوضاع چگونه باید باشد،
طولانی افتاد پهن.
فکر می کنم بیشتر از هر چیز دیگری در زندگی می خواستم خانه بسازم. فقط الان متوجه شدم که کارم پر از ساختمانهای در حال سقوط و خانههای خراب، بچههای گمشده و آخرین هورها و اتاقهایی است که به دقت مبله شدهاند. ساختن خانه ای زیبا، ساختن آن از آن خود و در نهایت پذیرایی و آرامش بخشیدن به آن، یکی از گروگان های ثروتی است که ممکن است فرزند والدین دشواری در برابر آینده نگه دارد. ما خانه را ترک کردیم تا دوباره آن را اختراع کنیم: این برنامه بود، اما زندگی همیشه نابسامانی های جدید و انشعابات تازه را به همراه خواهد داشت. شاید وظیفه این باشد که هم خانه و هم احساس گناه خود را ایجاد کنید.
اما خانه قدیمی همیشه آنجاست و منتظر شماست. من در 10 سال گذشته بسیاری را صرف کار روی رمانی به نام جاده کالدونین کردهام، درباره سقوط یک مورخ هنر و بن ویوان به نام کمبل فلین، که خود را مرد خوبی میدانست. این کتاب در مورد طبقه، سیاست و پول است – اما برای من داستان شخصی را نیز روایت میکند که ممکن است بخشی از وجود خود را در ساختمان بلند گلاسکو که در آن بزرگ شده، رها کرده باشد. شاید این داستانی از جامعه باشد که ما همیشه به دنبال بیان آن به شیوههای جدید هستیم: چگونه با گذشت سالها پیشرو میمانیم، و چگونه میتوانیم امیدهای گذشته خود را به واقعیتهای حال پرتلاطم بپیوندیم. کمپبل در لندنی که به سراغش افتاد، درمییابد که او واقعاً کیست، و این برای او اتفاق افتاد، اما شاید تلاش برای موفقیت و داستان خود شما همیشه خطر بیگانگی باشد. من پدر یک جوان 20 ساله هستم و فکر میکنم وقتی میگوید ممکن است هرگز خانه را ترک نکند، هم راحت میشوم و هم گیج میشوم. سرم را به علامت تایید تکان می دهم و سعی می کنم درک کنم، در حالی که به یاد شخصی می افتم که در اوایل 20 سالگی بودم و کلید اولین آپارتمان اجاره ای ام را در کف دست بسته ام گرفته بودم.