“جان مک انرو نقطه مرجع من بود”: چگونه فیلم موفق موتزارت آمادئوس را ساختیم | فیلم

تام هالس با بازی ولفگانگ آمادئوس موتزارت

من واقعاً می‌خواستم نقش برادر جوان‌تر را در فیلم قبلی میلوش فورمن بازی کنم و چند ملاقات فاجعه‌بار با او داشتم. زمانی که او را برای آمادئوس ملاقات کردم، او از من خواست که یک روز کامل علیه بازیگرانی که برای قسمت های دیگر وارد می شوند، بخوانم. متوجه شدم که او با افرادی که فکر می‌کردم جالب هستند و با کسانی که فکر می‌کردم فرصتی ندارند، خوش‌رفتاری می‌کند. از نظر استراتژیک تصمیم گرفتم که یک احمق واقعی باشم، که به نظر می رسید او را مجذوب خود می کرد. در پایان هشت ساعت به من نگاه کرد و فقط گفت: آره. الان میتونی بری.»

تا جایی که می توانستم درس پیانو می خواندم. موری آبراهام، که نقش سالیری رقیب موتسارت را بازی می‌کرد، با من آمد تا ضبط نویل مارینر و آکادمی سنت مارتین در فیلدز را در ابی رود لندن تماشا کنم. نویل از من دعوت کرد که در وسط ارکستر بخزیم، بنابراین من یک تجربه درونی از حضور در موسیقی داشتم.

روی دوربین، صفحه‌کلیدهای بی‌صدا را با موسیقی پخش می‌کردم یا در صحنه فیلمبرداری پخش می‌شد یا اگر دیالوگی وجود داشت، از طریق یک گوشی مخفی به من منتقل می‌شد. صحنه ای که دارم مارش سالیری را بهبود می دهم و روی شانه ام صحبت می کنم و صحنه ای که وارونه بازی می کنم ترسناک بود. مثل انجام بدلکاری بود.

جان مک انرو یک مرجع شخصیت برای من بود – من به دنبال افرادی بودم که به گونه‌ای رفتار می‌کردند که هرگز حدس نمی‌زنید که چنین توانایی‌های الهی دارند. کلاه گیس های معمولی مورد علاقه من بودند، اما تغییر رنگ موهایم بود که بیشترین تأثیر را روی شخصیت من داشت. وقتی تاکسی نیویورک زرد شد، خیلی بیشتر برونگرا شدم. با این حال، من یک بطری از موتزارت در حال توسعه جک دانیل را رد کرده بودم امضا خنده. میلوش به من گفته بود ایده ای که من پیشنهاد کرده بودم به اندازه کافی افراطی نیست، بنابراین من حدود یک میلیون ایده را امتحان کردم قبل از اینکه به چیزی شبیه به کسی که می شناختم دست پیدا کنم. موتزارت واقعاً باهوش بود، اما وقتی خندید، فکر کردی: “این مرد یک احمق است.”

میلوش بسیار نگران صحنه‌ای بود که موتزارت مرثیه‌ای را به سالیری دیکته می‌کند – فکر نمی‌کنم واقعاً چنین چیزی در سینما وجود داشته باشد، فقط دو شخصیت که نت‌های موسیقی را می‌خوانند. ما نویل مارینر و یکی از همکارانش فیلمنامه را به عنوان نمایش برای ما خواندیم و عالی نبود. میلوش تصمیم گرفت فقط از تنظیمات دو دوربین در کل فیلم استفاده کند، بنابراین هر اتفاقی که در یک طرف افتاد با یک عکس واکنش مطابقت داشت. بدون اینکه به میلوش یا موری بگویم، عمداً اطلاعات را حذف می‌کردم، که به این معنی بود که موری واقعاً برای ادامه دادن تلاش کرد – این دستور کار مخفی من بود.

فیلمبرداری در پراگ در حالی که هنوز تحت حکومت کمونیستی بود به این معنی بود که ما دائماً تحت نظر بودیم. برای شام بیرون می‌رفتیم و به افرادی که ما را دنبال می‌کردند می‌گفتیم تا چه مدت در رستوران خواهیم بود. در اصل، کنستانزه همسر موتزارت قرار بود توسط مگ تیلی ایفای نقش کند، و من و او باید یک آخر هفته طولانی در آپارتمانی که آنها زندگی می کردند بمانیم. یک روز با خدمه در خیابان فوتبال بازی می کردیم و او یک تاندون را پاره کرد. جایی برای تیراندازی وجود نداشت و او باید تعویض می شد.

میلوش می‌خواست موتزارت‌ها در وین احساس کنند آمریکایی‌های بی‌نظیر هستند و الیزابت بریج که بعد از مصدومیت مگ نقش کنستانزه را بازی کرد، در این کار عالی بود. من تلاش کردم تا به لهجه انگلیسی لغزش نکنم، که به نظر می رسید بیشتر با ریتم و نحو نویسنده پیتر شفر مناسب باشد. به طرز عجیبی، وقتی فیلم افتتاح شد، این منتقدان آمریکایی بودند که پذیرفتن لهجه آمریکایی من را سخت‌تر دیدند. بسیاری من را فقط به عنوان شخصیتی می‌شناختند که در Animal House بازی کرده‌ام، و موتزارت من را تنها بهترین کاری که می‌توانم به عنوان یک آمریکایی انجام دهم، می‌دانستند.

الیزابت بریج، هالس و کریستین ابرسول. عکس: Landmark Media/Alamy

مایکل چندلر، ویرایشگر فیلم

سابقه من در فیلم های مستند بود، به این معنی که من از تعداد زیاد فیلم ها نمی ترسم. میلوش از همان ابتدا گفت: “اگر خودم بتوانم این کار را انجام دهم، به شما نیازی ندارم – می خواهم مرا غافلگیر کنید.” این به من آزادی انجام همه نوع کار را داد.

او از من خواست که شروعی را که سالیری از پنجره نام موتزارت را فریاد می زد و بیش از حد روی دماغ به نظر می رسید، درست کنم. من تمام این ثانیه‌های خیابان‌های خالی و سنگ‌فرش‌شده پراگ را پیدا کردم و از آن‌هایی استفاده کردم که صدای سالیری در آن بالا بود. هرگز قرار نبود از این عکس‌ها استفاده شود، اما افتتاحیه بسیار خاطره‌انگیزتری ایجاد کرد.

ما در پایان مشکل برعکس داشتیم – باید از صحنه عالی مراسم تشییع جنازه موتزارت به صحبت سالیری با کشیش برگردیم که فیلم را به پایان رساند. هر کاری کردیم، میلوش ناراضی بود. در پایان من یک خنده ی خنده دار که سالیری بعداً در صحنه انجام داد انجام دادم و آن را به جلو منتقل کردم، بنابراین مردم گریه می کنند، اوج لاکریموزای موتزارت و خاک ریخته شده در قبر ناگهان قطع می شود: “ها ها ها!” خنده به تماشاگر توهین می کند و ما را به صحنه بعدی سوق می دهد. این مهارت‌های مستندسازی است که دوباره وارد می‌شوند – وارد شدن و پیدا کردن این تکه‌ها و تغییر کاربری آنها.

از تبلیغات قبلی خبرنامه رد شوید

من باید آدم بدی باشم و بگویم: «این صحنه را دوست ندارم. در راه است.» شش ماه طول کشید تا به یک راف برش سه ساعت و نیم برسیم و سپس شش ماه دیگر طول کشید تا آن را به دو ساعت و نیم برسانیم. ما مجبور شدیم چیزهای خیره کننده زیادی را از دست بدهیم، از جمله صحنه هایی با کنت مک میلان در نقش شلمبرگ، که دخترش موتزارت سعی می کند در حالی که سگ های سرکش او را قطع می کنند، تدریس کند. میلوش با او تماس گرفت تا عذرخواهی کند و بعداً او را به دلیل بریدگی کارگردان بازگرداند.

هالس: منتقدان ایالات متحده من را فقط از خانه حیوانات می شناختند.
هالس: منتقدان ایالات متحده من را فقط از خانه حیوانات می شناختند. عکس: Landmark Media/Alamy

بعد از ساختن فیلم، میلوش به این فکر افتاد که در سکانس پایانی، وقتی سالیری مسن‌تر در پناهگاهی که آن کنسرتو پیانوی زیبا پشت آن قرار دارد می‌چرخد، ما باید خنده‌ی بلند موتزارت را برای آخرین بار قبل از پخش تیتراژ بشنویم. ما یک خنده سرگردان نداشتیم که در آن زمینه کار کند و مجبور شدیم تام را به داخل برگردانیم. او گفت: “متاسفم، نمی توانم!” و در ابتدا نمی‌توانست آن صدای مشخصی را که بدون زحمت در تولید آمده بود، پیدا کند. در نهایت به آنجا رسیدیم.

فکر می‌کنم صحنه‌ای که موتزارت در حال مرگ، مرثیه‌اش را به سالیری دیکته می‌کند، یکی از بهترین صحنه‌های کانون فیلم است. لحظه‌ای که از آن استفاده کردیم در واقع یک اشتباه بود – مشکلی در گوشی وجود داشت که موسیقی را به تام منتقل می‌کرد تا بتواند با آهنگ و سرعت مناسب بخواند. اما واقعاً کار می کند – به نظر می رسد که موتزارت در حال چنگ زدن به چیزی است. در واقع، تام منتظر نشانه اش بود.

شما باید موسیقی را در ذهن خود نگه می داشتید – همیشه – بر اساس ریتم آن یا مخالف آن، اما این جریان را حفظ می کردید تا موسیقی اصلی شود. این بهترین تجربه سینمایی بود که تا به حال داشتم. من با نابغه میلوش کار کردم. من هرگز ندیده ام که کسی با این تسلط به تک تک جنبه های تولید فیلم سینمایی برخورد کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *