آنگوس دیتون در مورد نابرابری: “جنگ با فقر تبدیل به جنگ با فقرا شده است” | نابرابری
دبلیووقتی آنگوس دیتون چهار دهه پیش وارد ایالات متحده شد، تصور میکرد در مورد نابرابری اقتصادی و نحوه مقابله با آن چیزی برای گفتن دارد که آمریکاییها ممکن است بخواهند بشنوند. در عوض، مغزهای بزرگ اقتصادی آن زمان به او گفتند که خفه شو.
برنده اسکاتلندی الاصل جایزه نوبل اقتصاد در سال 2015 در ابتدا تلاش کرد تا بفهمد چرا علاقه چندانی به موضوعی وجود دارد که اکثر اقتصاددانان اروپایی آن را دغدغه اصلی سیاست های پس از جنگ برای کاهش فقر و ایجاد جوامع عادلانه تر می دانند.
اما، همانطور که دیتون در کتاب جدید خود، اقتصاد در آمریکا: اقتصاددان مهاجر در سرزمین نابرابری کاوش می کند، توضیح می دهد، به زودی متوجه شد که با پول گرایان آزادیخواه مدرسه اقتصاد شیکاگو برخورد کرده است و آنها سیاست ایالات متحده را هدایت می کنند.
دیتون گفت: «این باور آزادیخواهانه بسیار قوی وجود دارد که نابرابری زمینه مناسبی برای مطالعه اقتصاددانان نیست. “حتی اگر نگران نابرابری باشید، بهتر است فقط ساکت بمانید و با آن زندگی کنید.”
دیتون پافشاری کرد و شهرتی بهعنوان یک مخالف برای بررسی دقیق ارتدوکس رایج که یک بازار آزاد نامحدود برابری اقتصادی و آزادی فردی بیشتری را به ارمغان میآورد و مداخله و مقررات دولت هر دو را تضعیف میکند، ساخت.
به گفته دیتون، نتیجه یک برند غارتگر سرمایه داری در ایالات متحده است که شرکت ها و ثروتمندان را به بهای زیان زحمتکشان غنی می کند، نابرابری ثروت و فرصت ها را عمیق تر می کند و – اگرچه بسیاری از آمریکایی ها آن را انکار می کنند – به ظهور یک سرمایه داری دامن می زند. سیستم کلاسی همان طور که دیتون سیستم را جدا می کند، بیهودگی آشکار ادعاها در مورد خلوص بازار را به صفر می رساند.
«اگر به آمبولانس نیاز دارید، در بهترین موقعیت برای یافتن بهترین خدمات یا چانه زدن بر سر قیمت ها نیستید. در عوض، تو درمانده و قربانی کامل یک شکارچی هستی.» او می نویسد.
نتایج مشخص است. دستمزد واقعی دارند از سال 1980 راکد بود در حالی که بهره وری بیش از دو برابر شده است و کرم غنی از سود است. 10 درصد از خانواده های آمریکایی در حال حاضر 76 درصد از ثروت را در اختیار دارند. 50 درصد پایین فقط 1 درصد دارند.
دیتون استدلال می کند که زمان آن فرا رسیده است که اقتصاددانان به خدمت به جامعه بازگردند.
او می نویسد: «این رشته از پایه درست خود، که مطالعه رفاه انسان است، بی بند و بار شده است.
در دانشگاه کمبریج در دهه 1960، دیتون غرق در اقتصاد کینزی مداخله دولت و بازار تنظیم شده بود. در سال 1983 در دانشگاه پرینستون در نیوجرسی مشغول به تدریس شد. رونالد ریگان در کاخ سفید بود و مکتب شیکاگو هم بر سیاست آمریکا و هم در بریتانیای مارگارت تاچر تسلط داشت.
اما در حالی که تأثیر تاچریسم در بریتانیا به شدت مورد بررسی قرار گرفت، دیتون با شگفتی متوجه شد که اقتصاددانان آمریکایی عمدتاً علاقه ای به اینکه چگونه سیاست های آنها به نابرابری و سختی کمک می کند، ندارند.
دیتون از فهرست جوایز نوبل اقتصاد که توسط ذهن های بسیار مورد احترام مکتب شیکاگو، از جمله میلتون فریدمن و جورج استیگلر، کسب شده است، حذف می شود. او در آنچه که مشارکت فکری آنها می نامد تردیدی ندارد.
او می نویسد: «با این حال، تصور مجموعه ای از کارهایی که بیشتر مخالف نگرانی درباره نابرابری باشد، دشوار است.
یکی از دوستان من، یک اقتصاددان محافظه کار و یک مرد عمیقاً مذهبی، دوست دارد بگوید «عادلانه» یک کلمه چهار حرفی است که باید از علم اقتصاد حذف شود.»
دیتون در حال حاضر یک شهروند آمریکایی است که با یک اقتصاددان به همان اندازه مشهور، آن کیس ازدواج کرده است، که اصطلاح “مرگ های ناامیدی” را برای توصیف زندگی ابداع کرد. افزایش نرخ مرگ و میر در میان آمریکاییهای سفیدپوست و میانسال که تحت تأثیر مواد مخدر، الکل و خودکشی قرار دارند، پدیدهای منحصربهفرد در کشورهای ثروتمند. یافته های تکان دهنده این زوج توجه باراک اوباما، رئیس جمهور وقت آمریکا و جانشین او، دونالد ترامپ را به خود جلب کرد.
دیتون و کیس سپس کتابی پرفروش نوشتند، مرگ های ناامیدی و آینده سرمایه داریبا برجسته کردن نقشی که سیستم اقتصادی ایالات متحده در کاهش امید به زندگی ایفا کرده است، به ویژه صنعت بهداشتی تاسف بار آن در کشتن تعداد خیره کننده بیماران و در عین حال فقیرتر کردن آمریکایی ها.
علیرغم تمام دلبستگی دیتون به کشور مورد قبولش، ریشه ها و تربیت بریتانیایی او دریچه ای را که او از طریق آن ایالات متحده را تفسیر می کند، قطع می کند.
دیتون گفت که در مرکز اختلاف بین دو ملت او دیدگاه های متضادی در مورد نقش دولت نهفته است. او پس از بزرگ شدن در کشوری که بسیاری از مردم آن دولت را «دوست در مواقع مشکل» میدانستند، از شنیدن اینکه همکاران آمریکاییاش اعلام میکنند «دولت دزدی است» وحشت زده شد.
دیدگاه بسیار قوی در شیکاگو این بود که تلاش های دولت برای انجام هر کاری برای اصلاح اقتصاد باعث بدتر شدن اوضاع می شود. آنها واقعاً معتقد بودند که دولت اصلاً نمی تواند کاری انجام دهد، که پوچ است.»
دیتون گفت که شواهد مداخله موفق دولت در همه جا وجود دارد، حتی اگر دولتها گاهی اشتباه کنند. او به قانون “جنگ علیه فقر” رئیس جمهور لیندون بی جانسون در سال 1964 اشاره می کند که خانواده ها را از خط نان و بهبود زندگی با کوپن های غذایی، کمک های مسکن و مراقبت های بهداشتی فدرال برای فقرا و سالمندان از جمله برنامه های دیگر می کند.
دیتون گفت که سیاستمداران و اقتصاددانان دست راستی اعداد را ثابت کردند تا بتوانند به قول رونالد ریگان ادعا کنند که در جنگ علیه فقر، فقر پیروز شد. آمارهای رسمی درآمد، پرداختهای رفاهی را حذف نمیکنند، بنابراین به نظر میرسد کسانی که این پرداختها را دریافت میکنند، هنوز زیر خط فقر زندگی میکنند، در حالی که با اقدامات دیگر، کمکهای دولتی به وضوح کمک میکند.
دیتون می نویسد: «هرچقدر هم که سیاست های انتقال پول نقد ضد فقر در کاهش نیاز موفقیت آمیز باشد، تأثیرات آن در شمارش رسمی نشان داده نمی شود.
«نحوه اندازه گیری فقر به این معناست که جنگ با فقر هرگز با ارسال پول برای فقرا به دست نمی آید. این حماقت آماری که سیاست رفع آن را بسیار سخت می کند، منبع دائمی شیطنت و سوء تفاهم است.»
به بیان دیگر، دیتون گفت: «جنگ با فقر به جنگ با فقرا تبدیل شده است».
دولت ترامپ به سمت دیگری رفت. دیتون گفت که خط فقر را به حدی کاهش داد که میلیونها نفر دیگر زیر آن نمیافتند، و سپس ادعا کرد که فقر دیگر مسئلهای نیست. اما این اقدام با همان هدف کاهش دسترسی به پرداختهای رفاهی و بیاعتبار کردن مداخله دولت انجام شد.
با این حال، با گذشت زمان، دیتون متوجه شد که چرا آمریکاییها ممکن است به دولت بدگمان باشند، زیرا در ایالات متحده اغلب «نه برای محافظت از مردم عادی، بلکه برای کمک به شکارچیان ثروتمند برای فقیرتر کردن مردم عادی کار میکند». او گفت که نظام سیاسی «بیشتر به نیازهای کسانی که آن را تأمین مالی می کنند، پاسخگو است تا مؤلفه هایش».
دیتون استدلال می کند که این سیستم همچنین به طور فزاینده ای با دسترسی به آموزش عالی سنگین می شود، که خود به طور فزاینده ای صنعتی است که دانشجویان را عمیقاً به بدهی سوق می دهد.
یکی از چیزهایی که آموخته ام این است که عمیق ترین اشکال نابرابری این نوع نابرابری های شخصی است که در آن به همه به عنوان یک انسان ارزشی برابر داده نمی شود. این نابرابری است که امروز در آمریکا بسیار نگران کننده است. برای داشتن جایگاه بالا، برای دسترسی به مشاغل خوب، برای شناخته شدن عضو ارزشمند جامعه، باید مدرک دانشگاهی چهار ساله داشته باشید.
اگر این کار را نکنید، نمی توانید بخشی از طبقه حاکم باشید. شما نمی توانید در کنگره شرکت کنید. شما به مشاغل خوب دسترسی ندارید. شما از شهرهای موفق کنار گذاشته شده اید و انواع اتفاقات بد برای شما می افتد.»
دیتون گفت که آنچه از دههها سیستمی که به نفع کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند به دست آمده است، نوعی از سیستم طبقاتی است، اگرچه آمریکاییها دوست ندارند در مورد آن با این شرایط صحبت کنند.
این تفاوت با بریتانیا است، جایی که آنها همیشه می دانستند که یک سیستم طبقاتی دارند. اما ایالات متحده به چیزی بسیار نزدیکتر به سیستم طبقاتی رفته است.»
دیتون امیدهای خود را به عنوان یک مهاجر 40 سال پیش توصیف می کند که با فساد اقتصاد آمریکا و سیاست آن به حدی کاهش یافته است که دموکراسی را تهدید می کند. اما او بی امید نیست.
«با سیاستهای درست، این شانس وجود دارد که دموکراسی سرمایهداری بتواند برای همه، نه فقط برای ثروتمندان، بهتر عمل کند. ما نیازی به لغو سرمایه داری یا ملی کردن گزینشی ابزار تولید نداریم. اما ما باید قدرت رقابت را دوباره در خدمت طبقه متوسط و کارگر قرار دهیم. اگر ما به اداره اقتصادی که طوری سازماندهی شده است که اجازه دهیم اقلیت اکثریت را شکار کند، ادامه دهیم، خطرات وحشتناکی در پیش است.»
دیتون دلایل دیگری نیز برای امیدواری می بیند. او گفت که محبوبیت عظیم کتاب توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی، سرمایه در قرن بیست و یکم، که استدلال میکرد که نابرابری یک ویژگی است نه پیامد تصادفی سرمایهداری که تنها از طریق مداخله دولت جبران میشود، گواه این است که حتی در ایالات متحده بحث در حال تغییر است
او گفت: «فکر میکنم آمریکاییها یاد میگیرند که بیش از یک راه برای تفکر درباره جهان وجود دارد. یکی از مواردی که من در مورد آن بحث کردهام این است که همه ما، از جمله من، برای پذیرش این استدلالها که بازارها میتوانند مسائل را حل کنند، آماده بودیم. باید می دانستیم.»
دیتون نیز به خاطر مهاجرانی مانند او جاسوسان را تغییر می دهد. او به آمریکایی ترک الاصل، دارون آچم اوغلو، به عنوان یک اقتصاددان اشاره می کند که تفکرش در حال تغییر رشته است.
«هفتاد درصد دکترای اقتصاد در ایالات متحده غیرآمریکایی هستند. من آن را با یهودیانی مقایسه می کنم که در بین جنگ ها به آمریکا آمدند و فیزیک را کاملاً تغییر دادند. اقتصاد با این هجوم کاملاً تغییر می کند. من تنها مهاجری نیستم که به آمریکا میآید و آن را جای عجیبی میبیند.»
این مقاله در 7 اکتبر 2023 اصلاح شد. نسخه قبلی نام توماس پیکتی و دارون آچم اوغلو را اشتباه نوشت.
اقتصاد در آمریکا: یک اقتصاددان مهاجر سرزمین نابرابری را بررسی می کند در 3 اکتبر منتشر شد توسط انتشارات دانشگاه پرینستون